حرفام

ساخت وبلاگ
توی دوراهیه خیلی بزرگی گیر کردم...نمیدونم چیکار کنم...موندم توش...خدایا خودت راهه درستو بهم نشون بده...واقعا حس بدیه که ادم سر دو راهی گیر کنه اونم دو راهی که بحثه رابطه ای باشه که باید اخرش به ازدواج ختم بشه...نمیدونم چیکار کنم...میترسم از پسش بر نیام ...من یجوری بزرگ شدم و تربیت شدم که خیلی با اون متفاوته...من خیلی چیزا واسم عادیه اما واسه اون همون چیزا بدترین کاره دنیاس...دوس ندارم رابطه ای رو شروع کنم با کسی چون همه ی رابطه ها اخرش با ناراحتی تموم میشه....مخصوصا رابطه ای که یکی از طرفین عاشق باشه و اون یکی نباشه....اگه حداقل فقط بحثه دوست پسر و دوس دختری بود ادم نگران نبود چون دوستی یعنی فقط دوسته و زیاد قرار نیست به ازدواج ختم بشه....همون دوستی بهتره چون بعدش حداقل ادم زیاد دلش نمیسوزه وقتی همه چیز تموم شداما منه دیوونه اهلش نبودم و نیستم ...اما رابطه هایی که قراره به ازدواج ختم بشه خیلی سختن...مخصوصا اگه فامیل باشه...مخصوصا اگه خیلیا بدونن که اون تو رو میخاد واسه همسر بودن....من خیلی بچم میترسم اشتباه تصمیم بگیرم بعد پشیمون بشم...میترسم از پسش برنیام و طرف مقابل ضربه بخوره...میتر حرفام...
ما را در سایت حرفام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7gole768 بازدید : 122 تاريخ : جمعه 21 آبان 1395 ساعت: 1:51

من نمیتونم محدود باشم این همه که اون میخاد...مثلا اگه بدونه که من وبلاگ دارم و حتی گاهی با نویسنده های پسری که به وبلاگشون سر میزنم واسشون کلی نظر میزارم و باشون حرف میزنم منو نابود میکنه میگه وقتی اینجوری هستی دانشگاه هم نمیزارم بری....من واسم عادیه اون نه...فکر نکنم همچین کسی بدرد من بخوره....میگه وقتی دانشگاه قبول شدی اگه با همکلاسی های پسرت خوب باشی و شمارتو داشته باشن خودم فرم انصرافتو از دانشگاه پر میکنم    .چقدر گیره الکی میده....اخه شماره های همکلاسی ها رو داشتن کجاش عیبه ای خداااا.نمیدونم چیکار کنم.خودمم توش موندم واقعا...خوبه مرد غیرت داشته باشه من خودم عاشقه مردای غیرتیم اما نه در این حد که این همه گیر بده و محدود کنه....گفت اگه شیطون باشی دانشگاه بی دانشگاه.....عمرا اگه من بخاطر یه پسر قیده دانشگاه رفتن و پیشرفت کردن رو بزنم...خب پیشرفت کردن و لذت بردن از زندگی حقه منه خب....نمیدونم خدایا توش موندم....فک کنم اگه بدونه من تو رویاهای خودم میبینم که رفتم دانشگاه برم یه شهر خوش اب و هوا که همیشه با دوستام برم بیرون گردش و تفریح :میگه عمرا بزارم بری....اخه منکه نمیخام تفریحه خلا حرفام...
ما را در سایت حرفام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7gole768 بازدید : 89 تاريخ : جمعه 21 آبان 1395 ساعت: 1:51

خدایا من چرا ایقد احساسیم اخه؟از خودم متنفرم...کاش یجوری بودم که از هیچ چیز و هیچ کس ناراحت نمیشدم....خدایا دلم گرفت واقعااا.لعنت به منه احساسی لعنتتتتتت....

حرفام...
ما را در سایت حرفام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7gole768 بازدید : 121 تاريخ : جمعه 21 آبان 1395 ساعت: 1:51

بعد از مدت ها پروفایل وبلاگ رو فعال کردم....

حرفام...
ما را در سایت حرفام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7gole768 بازدید : 112 تاريخ : جمعه 21 آبان 1395 ساعت: 1:51

شاید وبلاگمو حذفیدم رفت پی کارش......خسته ام کلا از همه چیز...حتی از خودم....

حرفام...
ما را در سایت حرفام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7gole768 بازدید : 103 تاريخ : جمعه 21 آبان 1395 ساعت: 1:51

دیگه قصده پاک کردنه وبم رو ندارم اینجانب....اینجا دوستای زیادی دارم که نوشته هامو میخونن و دلگرمم میکنن

حرفام...
ما را در سایت حرفام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7gole768 بازدید : 99 تاريخ : جمعه 21 آبان 1395 ساعت: 1:51

با خودم میگم چرا داداش کوچیکم که 4-5سالم از من کوچیکتره هم مشهد رفته هم میخاد بره کربلا اما من هنوز ارزو به دله یه مشهد رفتنم....یادمه 1بار گفتم دوستم میگه کاروان میبره مشهد میای بریم؟وقتی اینو تو خونه گفتم کلی تو ذوقم خورد و بابام پرید بهم....من فقط گفتم دوستم گفته میخام برم حتی نگفتم منم میرم که دیدم بابا گفت نه نمیخاد بری اصلا و .....تقصیر خودمه که مثل داداشم نیستم که خونشون رو کنم توی شیشه و هر روز و هرشب بگم تا منم بفرستن مشهد....تقصیر خودمه که روی خاسته ام پا فشاری نمیکنم و اذیتشون نمیکنم تا اخر به خاسته ام برسم.....منه بیچاره همیشه درک کردم و قانع بودم اما قانع بودن انگار اشتباهه گاهی....با خودم میگم شاید چون من دخترم به من کمتر بها میدن....خدایا نمیشد منم پسر بودم؟؟؟؟داداشم با اینکه از من کوچیکتره به بیشتره خاسته هاش رسیده و بازم ناشکره و غر میزنه اما من که به هیچی نرسیدم بازم قانعم به همین اره خب تقصیره خودمه که اینقدر ساده ام و پدر مادرمو درک میکنم.....جوابه تمومه قانع بودنا و درک کردنامو انگار دارم میگیرم....بغضم گرفته واقعاااااا.وقتی میبینم اگه بابام پولایی که واسه مدرسه ی حرفام...
ما را در سایت حرفام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7gole768 بازدید : 97 تاريخ : جمعه 21 آبان 1395 ساعت: 1:51

امروز صبح که رفته بودم کتابخونه عمومی واسه خوندن اتفاقا یکی از همکلاسی های سال سومم ف.ب هم اونجا بود و از دیدنش کلی خوشحال شدم و نشستیم یکم با هم حرفیدیم.....اقا ما داشتیم حرف میزدیم و میخندیدیدم البته درمورد کنکور و مدرسه بود حرفامون که یدفعه دیدم در سالن مطالعه که ما توش بودیم چن تا تقه خورد کسی انگار در زد....گفتم یا خدا نکنه بلند حرف زدیم صدامون رفت بیرون که مسیول کتابخونه خاسته با در زدن هشدار بده که ای خانم ها خاموش باشید و اهسته تر صحبت کنید خخخ...معمولا وقتی در سالن مطالعه زده میشه یعنی مسیول کتابخونه کاری چیزی باهام داره میگه بیا بشین سر جام تا چن دقیقه برم بیرون یا میخاد غر بزنه باز..منم که از خدا خاسته حسه کتابدار بودن بهم دست میده و میشینم رو صندلی و پشت سیستم کتابخونه خخخخ...خلاصه یکم مکث کردم گفتم برم ببینم کتابدار چش بوده در زده...درو باز کرم دیدم 3 عدد پسر روی جای کتابدار وایسادن گفتم کی در زد؟؟؟؟یکیشون که اتفاقا پشت کنکوریه مثل خودم خندید گفت اقای ا کتابدار بود که در زد .بعد من هر چی نگاه کردم کتابدار رو ندیدم..دیدم پسره گفت کتابدار اقای ا در زده یعنی گفته ارومتر صحبت حرفام...
ما را در سایت حرفام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7gole768 بازدید : 125 تاريخ : جمعه 21 آبان 1395 ساعت: 1:51

با توجه به حرفای دوست عزیزم م که خیلی دوسش دارم و نظرات باقیه دوستانه وبلاگی  و فکره اینجانب به این نتیجه رسیدم که اون اقای گیر گیرو اصلا بدرد من نمیخوره....ما با هم خوشبخت نمیشیم.....در نتیجه جواب منفی بهش دادم رفت پی کارش.....خدا کنه یه روز پشیمون نشم از اینکه ردش کردم....چنان اینده ای بسازم که نیاز به مردی نداشته باشم .خودم اقایه خودم باشم....

حرفام...
ما را در سایت حرفام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7gole768 بازدید : 126 تاريخ : جمعه 21 آبان 1395 ساعت: 1:51

پارسال خرداد ماه رفته بودم قم حرم حضرت معصومه....اونجا با یه دختر خانمی اشنا شدم اهل تهران بودن....دختر خوب و خوش مشربی بود.....پرستار بود توی بیمارستان تهرانپارس بنظرم کار میکرد(دقیقا نمیدونم ولی یادمه انگار گفت تهران پارس بخش خصوصیش)....فارق التحصیل دانشگاه شهید بهشتی بود.....من همش میگفتم خوشبحالش....البته خیلی وقت پیشا کنکور داده بود .تقریبا 27سالش بود....طوریکه از حرفاش متوجه شدم معلوم بود خانواده ی سرشناس و پولداری هستند...دختری نبود که الکی پز بده چون کسیکه پز بده ازش معلومه....اتفاقا یه دختر دیگم جفتمون بود اون پز میداد قشنگ مشخص بود نصف حرفاش الکین....دختر تهرانیه از این خانواده هایی بود که کله خونواده درس خونده و دکتر هستن و فامیلاشونم همینطور.....یچیزی که برام جالب بود این بود که دختره با نامزدش اومده بود زیارت....گفت فقط بهم محرم هستیم یعنی صیغه ی محرمیت بینمون هست ولی با همدیگه همه جا میریم و مسافرتم میریم....یعنیا من ایطورشدم....گفتم بابا خوشبحالتون والا ما که دختر پسرامون عقدم باشن زیاد نمیزارن با هم باشن و جایی برن مسافرت چه برسه اینکه فقط صیغه محرمیت بینشون باشه.....گف حرفام...
ما را در سایت حرفام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7gole768 بازدید : 113 تاريخ : جمعه 21 آبان 1395 ساعت: 1:51